علم استنتاج

//-------------------------------------------\\

علم استنتاج

//-------------------------------------------\\

علم استنتاج

مرگ، معنای زندگی است.

  • ۰
  • ۰

هلمز؟



هر چند که سر آرتور کانن دویل در تشکیل اولین دیدار دو دوست همیشگی داستان های خود برای افزودن به شگفتی این دیدار یا به خاطر شرایط اجتماعی زندگی این نویسنده که در آن علم از فلسفه جدا شده بود یا بهانه ای برای پیوند دوباره علم و فلسفه ، این جمله را بر قلم دکتر واتسن می راند «اطلاعات درباره فلسفه ــ صفر» اما هر کس اندکی با فلسفه و منطق آشنا باشد این جمله مارک گاتیس را تصدیق خواهد کرد که در نقش مایکرافت می گوید «برادر من مغز یک دانشمند یا یک فیلسوف را دارد اما خودش ترجیح داده کارآگاه باشد.»

در واقع یک کارآگاه برجسته مثل مخلوق سر آرتور کانن دویل باید یک دانشمند همه جانبه و یک فیلسوف باشد وگرنه در گذر اعصار و قرون دوام چندانی نخواهد یافت. در اصل علم برای بیان چگونگی پیوستن وقایع و فلسفه برای بیان علت العلل این حوادث مورد نیاز است . مثلا اگر کتری روشن باشد شما به وسیله علم فیزیک می توانید چگونگی انتقال گرما به بدنه فلزی و از آن به آب و افزایش انرژی درونی و تبدیلات و هدر رفت انرژی و افرایش جنبش مولکول های آب و جوشیدن آب را توضیح دهید اما این که چرا کتری روشن است به فلسفه مربوط می شود ، شاید کسی دلش هوای  چای کرده باشد !

در واقع علم استنتاج مخلوق شرلوک هلمز نیست اما می توانیم بگوییم او گونه ای از علم و فلسفه و مذهب و جنایت را در هم آمیخته و خود را به یکه تاز میدان ادبیات جنایی بدل کرده است.

بیایید دو واژه علم و استنتاج ( که همواره با استدلال همراه است ) را معنا کنیم.

—————————————————————————————————

علم[۱] ساختاری است برای تولید و ساماندهی دانش دربارهٔ جهان طبیعی در قالب توضیح‌ها و پیش‌بینی‌های آزمایش‌شدنی.[۲][۳][۴][۵] یک معنای قدیمیتر و نزدیک که امروزه هنوز هم به کار می‌رود متعلق به ارسطو است و دانش علمی را مجموعه‌ای از آگاهیهای قابل اتکا می داند که از لحاظ منطقی و عقلانی قابل توضیح باشند.


—————————————————————————————————

استنتاج : استنتاج اصطلاحی است که در فلسفه و منطق به کار می رود. این واژه به معنای نتیجه گیری می باشد و منظور از آن این است که ذهن از یک حکم کلی، یک حکم جزئی را نتیجه بگیردو به اصطلاح از کلی به جزئی پی ببرد.

مثلاً پس از آنکه بر ما ثابت شد که هر سیاره ای می چرخد، و زمین نیز یک سیاره است، نتیجه می گیریم که زمین هم می چرخد. به عبارت دیگر، این حکم را استنتاج (نتیجه گیری) می کنیم.

اگر بخواهیم ترتیب منطقی این استنتاج را بیان کنیم، این طور می گوییم: 

هر سیاره ای می چرخد. ( حکم کلی )

زمین ، یک سیاره است.

نتیجه : بنابر این زمین میچرخد.(حکم جزئی) 

به این نتیجه گیری که حاصل فعالیتی ذهنی است، استنتاج گفته می شود. هر استدلالی با استنتاج همراه است؛ زیرا استدلال برای حصول به یک نتیجه است و اگر نتیجه گرفته نشود، (استنتاج نشود)، دیگر استدلال نخواهد بود. 

اساسا هر نتیجه ای که در ذهن خود داریم، حاصل یک استنتاج است؛ استنتاج از یک سری مقدمات که ممکن است خودمان هم این مقدمات آگاه نباشیم.

یکی از ویژگی های اصلی استنتاج، این است که در آن، نتیجه به طور ضروری از مقدمات حاصل می شود؛ یعنی ممکن نیست نتیجه از مقدمات حاصل نگردد. 

—————————————————————————————————

استدلال : 

استدلال، ترکیب قانون‌مند قضیه(های) معلوم برای رسیدن به قضیه(های) تازه است. در استدلال، ذهن بین چند قضیه، ارتباط برقرار می‌کند تا از پیوند آن‌ها، نتیجه زاده شود و به‌این‌ترتیب نسبتی مشکوک و مبهم به نسبتی یقینی تبدیل شود.[۱]

(مقدمهٔ یک+مقدمهٔ دو) ==> نتیجه

(اصل‌ها یا قضیه‌های قبلا ثابت‌شده) =======> (دانش جدید به‌دست‌آمده)

انواع استدلال[ویرایش]

تمثیل

تمثیل سرایت دادن حکم یک موضوع به موضوع دیگر به دلیل مشابهت آن دو به یکدیگر است.

استقرا

استقرا نوعی استدلال است که در آن ذهن از جزء به کل سیر می‌کند. یعنی چند مورد جزئی را مشاهده می‌کند و سپس یک حکم کلی می‌دهد. مثلا در چند مورد آب را حرارت می‌دهیم و می‌بینیم که در صد درجه سلسیوس می‌جوشد و از این نتیجه می‌گیریم که هر آبی در صد درجه سلسیوس می‌جوشد.

قیاس

اما وقتی ذهن از قضیه‌های کلّی به نتیجه‌های جزئی می‌رسد و به عبارت مختصرتر از کلّ به جز می‌آید، آن را قیاس می‌نامند. مثال:

«۱. سقراط انسان است.

۲. هر انسان فانی است.

۳. پس سقراط فانی است.»

در استدلال قیاسی از حداقل دو قضیهٔ درست، ضرورتا و بدون هیچ تردیدی قضیهٔ درست دیگری به نام نتیجه به دست می‌آید.

اما آن چه که شرلوک هلمز به آن اهتمام می ورزد استنتاجی منطقی است پس به تعریف واژه منطق نیز نیاز داریم .

مَنطِق دانش شناسایی و ارائهٔ روش درست اندیشیدن(تعریف کردن و

 استدلال کردن) است.

منطق وابستگی کاملی به فلسفه دارد.

فَلسَفه مطالعهٔ مسائل کلی و بنیادی پیرامون موضوعاتی چون هستی ، آگاهی ، ارزش ، خرد ، ذهن و زبان است .[۱][۲] فرق فلسفه با راه‌های دیگر پرداختن به پرسش‌های بنیادی این چنینی راه‌هایی نظیر عرفان ، اسطوره و دین ، رویکرد نقّادانه و معمولاً سازمان یافتهٔ فلسفه و تکیه‌اش بر استدلال‌های عقلانی‌ و منطق است.

حال می رسیم به 

استدلال منطقی روش نتیجه‌گیری براساس «اصول منطقی» حاصل از «اندیشیدن» و «تفکر عقلانی» است؛ بنابراین هرگاه از استدلالی منطقی استفاده گردد؛ باید دلایل ارایه‌شده براساس اصول «درستی» اندیشه باشد که «منطق» نام می‌گیرد. بدیهی است در غیراین‌صورت گزاره بالا سفسطه است.

پیشینه[ویرایش]

چالش‌های فراوانی میان سوفسطائیان و فلاسفه یونان باستان درمورد چگونگی چیدش روش استدلال منطقی روی داده‌است و ارسطو در کتاب ارغنون روش‌هایی را در جهت روشن‌کردن روش «استدلال منطقی» ارایه داده‌است.[۱][۲][۳]

روش استدلال منطقی[ویرایش]

منطق وظیفه حفظ شکل استدلال در جهت «غیرمغالطاتی» برعهده دارد؛ ولی غیرمغالطه‌بودن دلالت ذاتی گزاره برعهده منطق نیست. برای نمونه وقتی دو گزاره «بیضی، دایره است» و «بیضی، دایره نیست» کنار هم قرار می‌گیرد، روش استدلال منطقی این دو را متناقض و دست‌کم یکی را دارای مغالطه برمی‌شمارد. اما هنگامی که دو گزاره «بیضی، دایره‌است» و «بیضی، استوانه است» کنار هم قرار می‌گیرد، روش استدلال منطقی مغلطه‌ای در جهت ارتباط‌دهی میان این دو گزاره نمی‌بیند. به‌بیان‌دیگر از جهت سلامت شکل گزاره مغالطه‌ای دیده نمی‌شود؛ اما ضروری است از دید راست‌آزمایی دلالت و ذات گزاره‌ها که آیا دارای قوام عقلی هستند یا خیر، به فلسفه روی آورد و همین مسئله تفاوت بنیادین میان منطق و فلسفه را می‌نمایاند.

استدلال مبتنی بر منطق، شرط لازم و ناکافی برای پایه‌ریزی استدلالات عقلانی است و در واقع منطق این وظیفه را برعهده دارد که چگونگی درست‌اندیشیدن را حاصل دهد تا بدین‌صورت پایه‌ریزی استدلالات و اندیشیدن درست (آنگونه که منطق آن را درست می‌داند) فراهم گردد.[۴][۵]

————————————————————————————————

در نهایت با توجه به تعاریف بالا اگر بخواهیم علم استنتاج را معنا کنیم کمی دچار سردرگمی می شویم ، یعنی اگر بخواهیم تعریف جدید علم را بپذیریم باید بگوییم مقصود از این عبارت آن است که استنتاج که یک فرآیند ذهنی است را به صورت علم در بیاوریم اما این جا پیش بینی قابل آزمایش ما بر پایه استنتاج بنا شده و نیازی به آزمایش نخواهد داشت و باید توجه داشت که آزمایش ، خود ، نوعی اثبات استقرایی ( جزء به کل ) است که با استنتاج ( کل به جزء ) در تضاد است . 

اگر بخواهیم با توجه به تعریف قدیم آن را معنا کنیم باید استنتاج را علم بدانیم یعنی مجموعه‌ای از آگاهیهای قابل اتکا که از لحاظ منطقی و عقلانی قابل توضیح باشند. استنتاج از لحاظ منطقی قابل توضیح است اما همان طور که گفتیم استنتاج فرآیندی ذهنی است که منجر به آگاهی های قابل اتکا خواهد شد پس این تعریف نیز با بخش اول تعریف قدیم علم کمی ناسازگار است مگر این که مقدمات استنتاج را به عنوان آگاهی های قابل اتکا فرض کنیم.

معنای دیگری که با توجه به تعریف قدیم می توان برداشت کرد این است که علم استنتاج را بیشتر به منزله علم استنتاجی بدانیم یعنی علمی که به جای استواری بر پایه استقرا و آزمایش بر پایه مقدمات درست و نتیجه گیری های درست باشد که این دیگر علم با آن تعریفی که می شناسیم نخواهد بود پس یا باید بگوییم وجود ندارد یا این که ما تعریف علم را دگرگون کرده ایم و حالت جدیدی از آن را به وجود آورده ایم.

اما چیزی که جدا از همه ی این تعریف می تواند بین دو کلمه علم و استنتاج وابستگی ایجاد کند این است که فرض کنیم ما استنتاج را که یک فرآیند ذهنی و انتزاعی است به دنیای فیزیکی خود بیاوریم به گونه ای که تک تک اعمال و رفتار و گفتار و جهان بینی مان را بر پایه استنتاج که نتیجه گیری درست بر پایه مقدمات درست است ، تحت تاثیر آن قرار گیرد .

واضح است که عقل ما که خود بر اساس تجربیات و درک نظم جهان پدید آمده در استنتاج تاثیری مستقیم بر مقدمات و فرضیات ما و نتیجه گیری های ما خواهد داشت و در این بین نباید نظریه عدم قطعیت خطاپذیرباور را نادیده گرفت.( ما این جا در مورد عقل وابسته به وحی و غیره سخن نخواهیم گفت ) .

در بطن نوشته های کانن دویل بیشتر به عبارت استنتاج منطقی بر می خوریم که طبق تعریف استدلال منطقی با توضیح بالا تناقضی نخواهد داشت  همچنین می بینیم شرلوک هلمز علاوه بر مهارت در استنتاج ، اکثریت را دارای این توانایی می داند و بیشتر به استنتاج معکوس ( استقراء ) توجه دارد به گونه ای بتواند سیر حوادث را بر عکس طی کند و با دیدن چند اثر از معلول به علت برسد و ماجرا را کشف کند که این می تواند نشان دهنده ی باورهای دینی این شخصیت باشد . (‌برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار ) .

تمام چیزی که ما در متن می خوانیم ظاهر قضیه و اصل ماجرا مقدمات استنتاج هستند مقدماتی که هلمز چنان با منطق و استوار آن ها را در موارد مربوط به شغلش بنا نهاده که احتمال خطا یا حل نشدن پرونده ها را بسیار کم کرده است. منطقی که با احساسات پوچ و نظر و آرای دیگران گرچه همه له یا علیه او باشند بیگانه است و مبنای حقیقت را تنها یک چیز قرار داده است . چیزی که خواننده شاید هرگز آن را کشف نکند.

همه ی آن چه گفته شد برای این بود که بدانیم می توانیم شرلوک هلمز را یک فیلسوف بنامیم البته کمی هم باید کانن دویل به خاطر بی دقتی هایش سرزنش کرد!


——————————————————————————————————————————————————————————————————————————————

حال به بررسی جنبه علمی هلمز می پردازیم . 

کانن دویل در ابتدا هلمز را یک شیمیدان معرفی می کند اما گویا نتوانسته از جلوه دادن علوم مورد علاقه خودش در هلمز جلوگیری کرده و سپس او را یک گیاه شناس و فردی آشنا با علوم پزشکی نمایش می دهد بیگانگی او با سایر علوم تا جایی پیش می رود که در برخی مواقع شخصیت مخلوق او را به کارهایی مضحک برای حل مسائل وا می دارد که در صورت آشنایی او با علم مورد نظر آن را به شکلی جالب تر حل می کرد . از جمله کارهای علمی هلمز می توان به علاقه به آزمایش های شیمی در مورد خون در داستان اتود در لاکی قرمز ، گیاه شناسی در داستان پای شیطان ، زنبورداری در داستان دومین لکه و بررسی سموم در داستان کارآگاه محتضر ، خط شناسی در داستان ملّاک رایگیت و شناسایی خاک انواع مناطق در تعدادی داستان ها را نام برد . 

از جمله کارهای غیرمنطقی کانن دویل می توان به پرونده ای اشاره کرد که به گفته هلمز اولین پرونده او و سرآغاز انتخاب شغلش بوده است یعنی ماجرای کشتی گلوریا اسکات ، در انتهای این داستان کانن دویل سعی می کند جلوه ای از قدرت رمزگشایی قهرمان داستان هایش یعنی هلمز را به نمایش بگذازد اما گویا به دلیل آشنایی سطحی او با علم رمزگشایی ، دویل ، با شکستی فجیع مواجه شده به گونه ای که رمز او را هر خواننده ی آماتور رمزگشایی می تواند حل کند . مورد دیگر انتخاب رمز و رمزگشایی در داستان دره وحشت اتفاق می افتد که هلمز می خواهد رمزی را که از یکی از عوامل موریارتی که با او همکاری می کند دریافت کرده است ، رمزگشایی کند و به زمان و مکان یک جنایت قریب الوقوع پی ببرد ، متأسفانه در این مورد نیز انتخاب رمز و روش رمزگشایی اصلا جالب و معمایی نیست اما کانن دویل توانسته با ایجاد فقدان وجود هرگونه سرنخی برای رسیدن به کلید شکستن رمز کمی این واقعه را جالب جلوه دهد . مورد دیگر نیز در داستان آیین ماسگریو روی می دهد جایی که هلمز در ارتباط با پرونده ای که هم کالجی قدیمش به او داده قرار می گیرد برای پیدا کردن سایه یک درخت قدیمی که تنه آن بریده شده سعی و کوشش می کند ، هر چند در این جا از ریاضیات بیشتر استفاده شده اما این کار می توانست بدون تجهیزاتی مثل نخ و چوب ماهیگیری که هلمز آن را درست کرده و به شکلی جذاب تر انجام پذیرد.

در نهایت دویل این رویه را پیش می رود ، رویه ای که اگر جایی و به گونه ای عوض نمی شد نمی توانست اکنون از شرلوک هلمز یک کازآگاه بی نظیر بسازد . اما بالاخره در داستان «آخرین مسأله» او همراه با کشتن قهرمان داستانش ( که بعدا او را به دلیل اصرار خوانندگان زنده می کند ) خلأ داستان های خود را پر می کند در ابتدای داستان دکتر واتسن ملاقات خود با هلمز را شرح می دهد و کانن دویل از زبان قهرمان داستانش از توانایی های ذهنی موریارتی آن قدر تعریف و تمجید می کند که جلوه ای از نبردی سهمگین و قریب الوقوع در ذهن خواننده تداعی شود ، از جمله این توصیف ها : «استعدادی کاملا استثنایی در ریاضیات» ، «متفکر انتزاعی»، «نابغه» ، «فیلسوف» ، «رساله ای نوشت در مورد دوجمله ای نیوتون» ، «ناپلئون جنایت » ، «دارای ذهنی درجه اول» ، در ادامه گفتگوهای هلمز میبینیم که او چگونگی تحت نظر گرفتن و بررسی بزرگترین دشمن خود را مطرح می کند و این که او را چگونه در کارهایش ناکام می گذارد و این کار به شناخت کامل موریارتی و علوم و ذهن و تفکر او نیاز دارد پس از این پس می توانیم هلمز را ریاضیدان نیز بدانیم. چیزی که در شرلوک قرن ۲۱ به خوبی نمایش داده شده است و او را یک کارآگاه همه جانبه نشان داده است.

از ویژگی های دیگری که سر آرتور کانن دویل در وجود مخلوقش نهفته علاقه او به مجسمه سازی و بازیگری و تغییر چهره است که مکررا در داستان هایش به آن ها اشاره می کند.

----------------------------------------------------------

اطلاعات بیشتر :

تاریخ علوم[ویرایش]

از عصر کلاسیک علوم به عنوان یک نوع دانش با فلسفه ارتباط نزدیکی داشتند. در اوایل عصر مدرن دو کلمه علم و فلسفه در زبان انگلیسی به جای هم به کار برده می‌شدند. در قرن ۱۷ میلادی فلسفه طبیعی (که امروز علوم طبیعی نامیده می‌شود) به تدریج از فلسفه جدا شد.[۷][۸] با این حال علم همچنان کاربردی وسیع برای توضیح آگاهیهای مطمئن در مورد یک موضوع داشت. به همین ترتیب هم امروزه در عصر مدرن همچنان برای موضوعاتی همچون علم کتابداری و یا علوم سیاسی به کار می‌رود.

در عصر مدرن، علم معادل علوم طبیعی و فیزیکی به کار می‌رود، لذا محدود به شاخه‌هایی از آموختن است که به پدیده‌های دنیای مادی و قوانین آنها می‌پردازد. این هم‌اکنون معنای غالب علم در کاربرد روزمره‌است.[۹] این معنای محدودتر از علم که خود بخشی از علم شده‌است، تبدیل به مجموعه‌ای از تعریفهای قوانین طبیعت شده که بر مبنای مثالهای اولیه‌ای همچون قانون کپلر، قوانین گالیله و قوانین حرکت نیوتن بنا شده‌اند. در این دوره رایجتر شد که به جای فلسفه طبیعی علوم طبیعی به کار رود. در طی قرن نوزدهم میلادی کلمه علم بیش از پیش مرتبط ب مطالعه منظم دنیای طبیعت شد، شامل فیزیک، شیمی، زمین شناسی و زیست شناسی. این منجر به قرارگیری مطالعات تفکر انسان و جامعه در یک برزخ زبان شناسی شد. که در نهایت منجر به قرارگیری این مطالعات دانشگاهی در زیر عنوان علوم اجتماعی شد. به همین ترتیب هم امروز قلمروهای بزرگی از مطالعات منظم و دانش وجود دارند که زیر سرفصل کلی علم قرار دارند، همچون علوم کاربردی و علوم صوری.[۱۰]

به طور کلی اطلاعات مجموعه‌ای از داده‌های خام و پردازش نشده‌است. پردازش اطلاعات، تولید علم می‌کند، و علمی که روشش تجربی و نتایجش آزمون پذیر و موضوعش جهان خارج باشد، علم تجربی است.


  • ۹۲/۰۴/۱۰

نظرات (۲)

  • مصطفی مولایی
  • ممنون از اطلاعات کامل و جامعتون
    عالی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی